کلیپ انرژی مثبت برای صبح
– این قصه ی مرموز که به سر رسید؛ شادی کنان از #خانه بیرون خواهم زد، برگ های سبز درخت را خواهم بوسید، روی زمین درازخواهم کشید و به آبی آسمان ..
این قصه ی مرموز که به سر رسید؛ شادی کنان از #خانه بیرون خواهم زد، برگ های سبز درخت را خواهم بوسید، روی زمین درازخواهم کشید و به آبی آسمان و جنبش ابرها و قاطعیت آفتاب، عمیقا نگاه خواهم کرد
و لبخند خواهم زد به گل، به گیاه، به حشرات، به گنجشک ها، به باران
و #اشک شوق خواهم ریخت به پای ریشه ی نوظهور آزادی... این قصه ی مرموز که به سر رسید؛ روبه روی #پنجره ی اتاقم درخت خواهم کاشت تا هر #صبح که چشم وا کردم، کش و قوس شاخه های سبز را ببینم و نور باریک خورشید نشسته روی برگ ها و آوای #گنجشک های خوش خیال را بشنوم که در دل آرام صبح، غوغا به پا می کنند و شور زیستن می ریزند به رگ های خموده از تاریکی.
این قصه ی مرموز که به سر رسید؛ دوان دوان تا بلندترین کوه خواهم رفت و تمام #دلتنگی لبریزم برای آسمان و زمین و پرنده را فریاد خواهم زد.
ما همیشه #پرواز را بلد بوده ایم، اما آسمان این اتاق های سیمانی برایمان کوچک بود، که می پریدیم و بال هامان زخمی می شد، که می دویدیم و به دیوار می خوردیم، که لبخند می زدیم و چشم هامان خیس می شد
ما آدم نادیده گرفتن دردها و پریدن های بی ملاحظه ایم، اما این آسمان های کوچک خالی از خورشید، برایمان کافی نبود،
ما برای پریدن و رهاشدن ، "آسمان" کم آورده بودیم