توی یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی به لبای خسته ی ما
نمیتونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق منو تو قصه هست قصه ی دیدار