شاعرترین عاشقت می نگاشت؛ با شعله ات شب حقیقت نداشت! لب تر کنی هرچه خواهی شوم! دیوانه تا بی نهایت روم می رقصی در یادم
از غیر از تو من آزادم چون فریادی در صحرایی یا شب های بی فردایی چون رویایی از بیداری یا تنهایی از دیداری